مثلث برمودا محلی است وهمانگیز که در آن صدها هواپیما و کشتی در هوا و دریا ناپدید شدهاند. بیش از هزار نفر در این منطقه وحشت گم شدهاند، بدون اینکه حتی یک جسد یا قطعه پارهای از یک هواپیما یا کشتی مفقود شده ، به جا مانده باشد.
● موقعیت مثلث برمودا
مثلث برمودا واقعا یک مثلث نیست، بلکه شباهت بیشتری به یک بیضی (و شاید هم دایرهای بزرگ) دارد که در روی بخشی از اقیانوس اطلس در سواحل جنوب شرقی آمریکا واقع است. راس آن نزدیک برمودا و قسمت انحنای آن از سمت پایین فلوریدا گسترش یافته و از پورتوریکو گذشته ، به طرف جنوب و شرق منحرف شده و از میان دریای سارگاسو عبور کرده و دوباره به طرف برمودا برگشته است. طول جغرافیایی در قسمت غرب مثلث برمودا ۸۰ درجه است، بر روی خطی که شمال حقیقی و شمال مغناطیسی بر یکدیگر منطبق میگردند. در این نقطه هیچ انحرافی در قطب نما محاسبه نمیشود.
در غرب اقیانوس اطلس، در آن سوی سواحل جنوب شرقی ایالات متحده ، ناحیه ای وجود دارد که به شکل مثلث است . این ناحیه از برمودا در شمال آغاز میشود و تا قسمت جنوبی فلوریدا امتداد مییابد ، سپس از سمت شرق با گذشتن از جزایر باهاما و پورتوریکو،به طول جغرافیایی ۴۰ درجه به سمت غرب کشیده میشود و دوباره به برمودا باز میگردد.
این ناحیه که به مثلث برمودا معروف است ،در لیست رازهای ناشناخته جهان به مکانی اضطراب انگیز وباور نکردنی به ثبت رسیده است . در این مکان بیش از صدها هواپیما وکشتی بدون آنکه کوچکترین اثری از آنان باقی بماند ، ناپدید شدهاند .اغلب این حوادث از سال ۱۹۴۵ به بعد روی داده است ،و در طول ۲۶ سال اخیر بیش از ۱۰۰۰نفر در این ناحیه از جهان جان خود را از دست داده اند ، بی آنکه حتی اثری از جسد یکی از آنها یا نشانه ای از بقایای هواپیماهاو کشتیهای ناپدید شده باقی مانده باشد .
وینسنت گادیس که مثلث برمودا را نامگذاری کرده، آن را به صورت زیر توصیف میکند: « یک خط از فلوریدا تا برمودا ، دیگری از برمودا تا پورتویکو میگذرد و سومین خط از میان باهاما به فلوریدا بر میگردد.
این محل فتنهانگیز و تقریبا باور نکردنی اسرار غیر قابل توصیف جهان را به خود اختصاص داده است. مثلث برمودا نامش را در نتیجه ناپدید شدن ۶ هواپیمای نیروی دریایی همراه با تمام سرنشینان آنها در پنجم دسامبر ۱۹۴۵ کسب کرد. ۵ فروند از این هواپیماها به دنبال اجرای ماموریتی عادی و آموزشی ، در منطقه مثلث ، پرواز میکردند که با ارسال پیامهایی عجیبی درخواست کمک کردند. هواپیمای ششم برای انجام عملیات نجات ، به هوا برخاست که هر شش هواپیما به طرز فوقالعاده مشکوکی مفقود شدند.
آخرین پیامهای مخابره شده آنها با برج مراقبت حاکی از وضعیت غیر عادی ، عدم روییت خشکی ، از کار افتادن قطب نماها یا چرخش سریع عقربه آنها و اطمینان نداشتن از موقعیتشان بود. این در حالی بود که شرایط جوی برای پرواز مساعد بود و خلبانان و دیگر سرنشینان افرادی با تجربه و ورزیده بودند. با وجود مدتها جستجو هیچ اثری از قطعه شکسته ، لکه روغن ، آثاری از اجسام شناور ، خدمه یا تجمع مشکوکی از هها دیده نشد. هیچ حادثهای چه قبل و چه بعد از آن ، تا این حد حیرتآورتر از ناپدید شدن دسته جمعی هواپیماهای مذکور نبوده است. در حوادثی مشابه در این منطقه قایقها و کشتیهایی مفقود شدهاند (قربانیان مثلث برمودا)، در برخی موارد هم فقط خدمه و سرنشینان ناپدید گشتهاند.
اگر نگاهی به خوراکیهای روی میز کارمندانتان بیندازید، میتوانید شخصیتشان را تخمین بزنید و به آنها شغلی مناسب این شخصیت را پیشنهاد بدهید. اگر هنوز هم این ادعا را باور نمیکنید، بهتر است در این صفحه با نتایج تحقیقات دکتر آلن هرش آشنا شوید. او که سالها بود در مورد کسانی که توانایی بویاییشان را از دست داده بودند و نمیتوانستند بو یا مزه غذارا بفهمند تحقیقاتی انجام میداد، درحالی که میخواست درمانهایی را برای این افراد پیدا کند، به نتایج جالبی در مورد انتخاب غذا و ارتباطش با شخصیت رسید. فهرست زیر نتیجه تحقیقات این پژوهشگر برجسته است.
آجیلخوراکی مورد علاقه بیخیالها! اگر یک فرد آجیلخور هستید و این خوراکیهای طبیعی را به هلههولههای دیگر ترجیح میدهید، باید بگوییم که شما یک فرد بیخیال هستید که با وجود داشتن این صفت، دیگران را هم خوب درک میکنید و میفهمید البته درک خوبی هم از شرایطی که در آن هستید دارید و این خصلت به شما در زندگیتان کمک میکند.
چوبشور خوراکی مورد علاقه خلاقها! اگر شما فردی خلاق هستید که همیشه ایدههای جدیدی درسردارید و از عملیکردنشان هم نمیترسید، چوبشور یکی از انتخابهای شما خواهد بود. دوستداران این خوراکی افراد ریسکپذیری هستند که همیشه ایدههای تازهای در سر دارند و کمتر از ایدههای حاضر و آماده پیروی میکنند.
چیپس سیبزمینی تقدیم به دوستداران رقابت! اگر شما یک فرد بلندپرواز هستید که زندگی برایتان عرصه رقابتکردن و پیروزشدن است، به احتمال زیاد سراغ چیپس سیبزمینی خواهید رفت. این تحقیقات نشانداده است که وکلا، روسای شرکتها و ورزشکاران موفق بیشتر از صاحبان دیگر حرفهها بهخوردن این خوراکی پرکالری تمایل دارند.
خوراکی مورد علاقه متفکرها: میوهها! دوستداران میوه، ذهنی قوی و قدرتمند دارند. آنها برای انجام هرکاری و عبور از هر مرحله از زندگیشان، حسابی فکر میکنند و بعد از گرفتن یک نتیجه منطقی وارد عمل میشوند. آنها بیگدار به آب نمیزنند و منطق در زندگیشان حرف اول را میزند.
باهوشها، پنیر و خیارشور میخورند این بررسیها نشان داده است افرادی که ساندویچ پنیر و خیارشور را به دیگر انواع ساندویچها ترجیح میدهند به احتمال زیاد اشخاصی باهوش و با ضریب هوشی بالا هستند.
نان سفید + همبرگر، انتخاب آیندهنگرها دوست دارید همبرگرتان در یک سالاد پر از سس غوظه بخورد و ترجیح میدهید که چنین اتفاقی در یک نان تازه سفید بیفتد؟ پس باید هنگام انتخاب چنین غذایی به خودتان افتخار کنید. زیرا شما یک فرد آیندهنگری هستید و آرامآرام مقدمات رسیدن به زندگی که دوست دارید را فراهم خواهید کرد.
گوشت ورقهای گاو متعلق به عجولهاست ساندویچ رستبیف اولین انتخاب شماست؟ باید بگوییم که کمی عجول هستید و دوست دارید در یک چشم به همزدن تمام تفکراتتان محقق شود. زیرا بر اساس این تحقیق افرادی که عاشق ساندویچ حاوی گوشت ورقه شده گاو هستند، اغلب شخصیت شتابزدهای دارند.
برونگراها جوجهخور هستند سـاندویچ جوجـه، جوجهکباب، جوجه چینی، بالکبابی و غذاهایی از این دســت انتخاب برونگراهاست زیرا این تحقیقات ثابت کردهاست، اینها افراد برونگرا از میان انتخابهای فراوانیکه پیش رویشان قرار دارد، بیشتر ترجیح میدهند ساندویچ جوجه بخورند.
تخم مرغ و مایونز انتخاب خانهدارها خب، این یک انتخاب کاملا سنتی است که زیاد هم با شخصیت جوانهای امروزی سازگار نیست اما اگر شما از میان انتخابهای رنگارنگ مدرن، باز هم سراغ این گزینه قدیمی میروید، باید بگوییم که ماندن در خانه را به هرچیزی ترجیح میدهید و حتی دوست دارید شغلتان را هم در خانه انجام دهید. این متخصصان متوجه شدند، افرادی که ساندویچ تخممرغ با سسمایونز را دوست دارند، واقعا اهل ماندن در خانه هستند.
تنماهی و ذرت، تقدیم به بلند پروازها انسانهای بلند پرواز معمولا ساندویچ سنتی تنماهی با ذرتشیرین را ترجیح می دهند. به احتمال زیاد این افراد به جای سفارش دادن یک همبرگر در روزی که غذای گرم در خانه ندارند، یک تن ماهی میخرند و آن را با انواع و اقسام ذرتهایی که در مغازهها موجود است تزئین میکنندو میخورند.
حساسها میگو میخورند غذاهای دریایی را خیلی از افراد دوست دارند و خیلیهای دیگر هم به دلیل خواص بسیار اینغذاها سراغشان میروند اما محققان میگویند، افرادی که روح حساسی دارند، ساندویچ میگو با نان قهوهای و سبوسدار را بیشتر انتخاب میکنند.
شاید برای هرکاربری پیش آمده باشد که بخواهد کلیپ آنلاینی که در یکی از سرویس دهنده وجود دارد را دانلود نماید. سرویس دهنده هایی که معمولا تنه اجازه پخش و اجرای آنلاین فایل صوتی یا تصویری را می دهند و غالبا امکان دانلود از آن ها به صورت معمول وجود ندارد ؛ این در حالی است که جست و جو یک فایل در میان چندین سرویس دهنده هم شاید کار زیاد ساده ای نباشد اما ما در این مطلب به شما نرم افزاری معرفی می کنیم که به راحتی در سایت های مختلف به اشتراک گذاری فایل های صوتی و تصویری به جست و جو پرداخته و به راحتی کلیپ های مختلف را دانلود و حتی به صورت مستقیم تبدیل هم کنید.
Advanced Download Manager Pro یکی از نرم افزار هایی است که در زمینه مدیریت دانلود طراحی شده است با این تفاوت که این بار سیستم عامل انروید را هدف قرار داده است. به جرئت می توان گفت که این نرم فزار شبیه نرم افزار IDM می باشد. به وسیله Wifi به اینترنت وصل شوید و فایل های خود را با سرعت و امنیت بالا دانلود کنید. این نرم افزار توانایی دانلود 3 فایل را به صورت همزمان دارا می باشد.
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد .
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد .
وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است .
وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت: " هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد ."
بسیاری از آقایان از پیچیدگی رفتار و گفتار خانم ها شکایت دارند و می گویند در تفسیر حرف های خانم ها به مشکل بر می خورند. به خصوص در روزهای اولیه نامزدی و آشنایی، شاید بسیاری از آقایان در برقراری ارتباط با طرف مقابل چندان موفق نباشند. کارشناسان می گویند توجه به زبان بدن یک خانم می تواند بعضی حقایق را روشن کند، با این حال شاید توجه به تمامی حرکات او حواس شما را پرت کند طوری که تمرکز خود را بر آنچه که می گوید از دست بدهید.
خوشبختانه راه های دیگری نیز برای پی بردن به آنچه در ذهن او می گذرد وجود دارد. توجه به آنچه یک خانم می گوید و طریقه بیان آن هر دو می توانند به رمزگشایی صحبت های او کمک کنند. ممکن است راجع به هوا یا کارش صحبت کند، ولی در صحبت های او اشاراتی ظریف در مورد نگرشش نسبت به شما وجود داشته باشد.
پس اگر می خواهید بدانید در جلب نظر او موفق بوده اید یا نه، به نکات زیر توجه کنید:
چه می گوید؟
مسلما اولین چیزی که باید به آن توجه کرد محتوای حرف های اوست. به بیان ساده تر، او راجع به چه چیزی صحبت می کند؟ معمولا یک خانم در اولین روزهای آشنایی به شما نمی گوید که چقدر موردتوجهش قرار گرفته اید، یا برعکس چقدر روی اعصابش راه می روید! با این حال آنچه او می گوید می تواند چیزهایی را روشن کند.
به عنوان مثال، اگر او راجع به روابط انسانی و عاطفی گذشته شما می پرسد، مطمئنا می خواهد موقعیت شما را بررسی کند و جایگاه خود را بیشتر بشناسد. این اصلا نشانه بدی نیست.اما اگر او را نسبت به چنین مسائلی بی تفاوت می یابید، عکس این قضیه درست است.
چیزهای دیگری نیز وجود دارند که می توانند به شما کمک کنند تا به آنچه در ذهن او می گذرد بیشتر واقف شوید. آیا از شما راجع به زندگی و علایقتان می پرسد؟ شاید پرسیدن سوالی راجع به شغل شما در وهله اول چندان مهم به نظر نرسد، ولی اگر چنین سوالی یا سوالات مشابه به آن چندبار تکرار شوند، شاید بتوان نتیجه گرفت که او می خواهد بداند شما چه طور مردی هستید. اما اگر نسبت به شما بی تفاوت باشد مسلما چنین سوالاتی را مطرح نخواهد کرد.
به طور مشابه آنچه در مورد خودش می گوید نیز می تواند حاوی نکاتی باشد. اگر جزئیات زندگی خود را نزد شما بازگو می کند، مسلم است که می خواهد او را بیشتر بشناسید.
حتی اگر احساس کردید که می خواهد فخرفروشی کند خوشحال باشید، چون نشاندهنده آن است که او می خواهد شما را تحت تاثیر قرار دهد.
چگونه می گوید؟
روانشناسان معتقدند تنها محتوای صحبت های شخص مهم نیست، بلکه چگونه گفتن نیز از اهمیت بالایی برخوردار است.
شاید ظاهرا موضوع صحبت او هوا یا کارش باشد، ولی آنچه مهم است کلمات کوچک و به ظاهر بی اهمیتی هستند که همه ما در صحبت روزانه از آنها استفاده می کنیم ولی هیچ کس به آنها توجه نمی کند: من، یک، آن، این.
این کلمات که در واقع به پر کردن جملات کمک می کند، به یک دلیل از اهمیت برخوردارند. رواشناسان می گویند تحلیل گفته های افراد راه مناسبی برای پیش بینی آینده رابطه آنها است.
روانشناسان در یکی از مطالعات خود دریافتند که وقتی طرز صحبت کردن دو نفر با هم هماهنگ باشد –یعنی کسانی که کلمات پرکننده را به طور مشابه به کار می برند- ارتباط بهتر و پایدارتری بین آنها برقرار خواهد شد.
آیا او مثل شما صحبت می کند؟ پاسخ به چنین سوالی همیشه ممکن نیست، اما توجه به بعضی جملات و عبارات می تواند ما را پاسخ این سوال نزدیک کند. اگر شما از جملاتی مانند "به نظر من..." یا "بعد..." یا "درست است" استفاده می کنید و او هم متقابلا از آنها استفاده می کند، احتمال اینکه موردتوجه او قرار گرفته باشید زیاد است، زیرا او به طور ناخودآگاه طریقه حرف زدن خود را تغییر می دهد تا با روش صحبت کردن شما همخوانی داشته باشد.
آیا دروغ می گوید؟
دانستن اینکه آیا او دروغ می گوید یا تنها می خواهد با سیاست پیش برود (حتی به این دلیل که می خواهد ملاحظه احساسات شما را بکند) همیشه سودمند است. آیا واقعا دوست دارد شما را بیشتر بشناسد؟ آیا برای ادامه رابطه تلاش خواهد کرد؟
اگر در مورد قصد و نیت خود به طور شفاف صحبت نمی کند نا امید نشوید. به هرحال او هنوز تعهدی نسبت به این ارتباط ندارد، و چنین چیزی در اولین روزهای آشنایی به خودی خود خطری را متوجه ارتباط نمی کند.
اگر در مورد چیزی دروغ می گوید، ممکن است معذب باشد و احساس راحتی نکند. برای کاهش این مسئله، به جای کلمات خاص از کلمات عام استفاده کنید. از گفتن کلمه "من" بپرهیزید. همین طور ممکن است با صدایی آرام تر از حد معمول صحبت کند چون انسان ها به طور ناخودآگاه دوست ندارند دروغ های خود را فریاد بزنند، بلکه ترجیح می دهند آنها را پنهان نگه دارند.
چه راهی را برای برقراری ارتباط ترجیح می دهد؟
چیز دیگری که لازم است در روزهای اول آشنایی به آن توجه کنید روشی است که او برای برقراری ارتباط ترجیح می دهد. دوست دارد کتبا صحبت کند؟ مثلا از طریق ای میل یا پیامک، یا ترجیح می دهد به طور رو در رو با شما صحبت کند؟
اگر ایمیل را ترجیح می دهد، شاید بتوان نتیجه گرفت که او دوست دارد آنچه را که می گوید بررسی و ویرایش کند. او می خواهد بر آنچه می گوید کنترل داشته باشد و بتواند آنها را تصحیح کند. در واقع چنین گرایشی می تواند نشاندهنده عدم تمایل او به نشان دادن خودِ واقعی اش باشد. او نمی تواند به تماس تلفنی یا حتی چت اعتماد کند چون از گفتن سخنان نسنجیده و زودهنگام می ترسد. البته این لزوما به معنای عدم علاقه یا توجه او به شما نیست، بلکه می تواند نشاندهنده این باشد که او حداقل در حال حاضر دوست دارد فاصله خود را با شما حفظ کند.
از سوی دیگر، اگر او چت یا تماس تلفنی را ترجیح می دهد، شاید بتوان گفت که به ایجاد صمیمیت بیشتر تمایل دارد.
با توجه به نکات بالا می توان نتیجه گرفت که برای پیش بینی آینده یک رابطه، توجه به آنچه یک خانم می گوید و طریقه بیان آن لازم است. ممکن است مکالمه شما با او کم اهمیت و پیش پا افتاده به نظر برسد، ولی لایه های معنایی پنهانی نیز وجود دارند که باید مورد توجه قرار بگیرند.
عادات ناصحیح غذایی و همراه کردن بعضی از آنها با هم قدرت جذب بعضی املاح و ویتامینها را کاهش میدهد.
ماست از جمله لبنیاتی است که برای بدن لازم و ضروری است، در عین حال گوشت نیز با پروتئین و ویتامین ۱۲ B موجود در آن از جمله مواد مورد نیاز انسان است اما در صورت مصرف همزمان این دو با هم، میزان جذب آهن توسط بدن کاهش مییابد.
دلیل این امر یکی بودن ناقل این دو خوراکی است، خوردن گوشت و ماست با هم موجب میشود میزان زیادی کلسیم و آهن وارد بدن شود اما میزان جذب آن کمتر از میزان وجود آنها در غذا
غذای گوشتی، ماست خورده شود و یا اگر به هر دلیلی امکان خوردن ماست ساعاتی بعد از مصرف غذا نیست، بهتر است ابتدا غذا صرف شود و سپس در اتمام غذا، ماست بخورید. در نهایت نیز اگر کودکان یا افرادی که نمیتوانند هر کدام از آنها را به تنهایی مصرف کنند خوردن هر دو ماده با هم منع نمیشود.
مرد جوانی ، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی ، پشت شیشه های یکنمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان ، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.
بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو
بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به او داد. پسر کنجکاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یک اِنجیل زیبا ، که روی آن نام او طلا کوب شده بود ، یافت.
با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گقت : با تمام مال و دارایی که داری ، یک انجیل به من هدیه می دهی ؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سالها گذشت. مرد جوان در کار وتجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت
و خانواده ای فوق العاده، اما مدتی در این فکر بود که حتما پدرش خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی ، دیگر او
را ندیده بود. اما قبل از این که اقدامی بکند ، تلگرافی به دستش رسید که خبر فوت پدر درآن بود و حاکی از این بود که پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند
و به امور رسیدگی نماید.
هنگامی که به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذ های مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا ، همان انجیل قدیمی را بازیافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و ناگهان کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن ، یک برچسب با نام هماننمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز
فارغ التحصیلی اش نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است.
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
آشپزان پرتغالي با پخت بزرگترين املت جهان ركورد جهاني گينس را به خود اختصاص دادند.
بنابر اعلام مسئولان ثبت ركوردهاي جهاني گينس، اين آشپزان به طور داوطلبانه و در مدت 6 ساعت بزرگترين املت جهان را تهيه كردند.
براي پخت اين املت كه وزني در حدود شش تن داشت، 145 هزار تخممرغ مورد استفاده قرار گرفت و داخل تابهاي بزرگ ريخته شد.
پيش از اين در سال 2010 ميلادي املتي به وزن تقريبي چهار تن در آنكارا پخته شد و به ثبت رسيد.
به گزارش ايسنا به نقل از پايگاه اينترنتي ركوردهاي جهاني گينس، برگزار كنندگان اين رقابت پس از پايان يافتن آن اظهار داشتند: هرچند آمادهسازي املت كار بسيار سخت و نفس گيري بود اما موجب شد تا خانوادههاي زيادي چند ساعتي را در كنار هم لذت ببرند.
آمدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه ، پذیرفتی چه فریبنده ، نیازمندت شدم چه حقیرانه ، به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ، واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ، و من سوختم چه عاشقانه
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد .
برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم ، من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم ، ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن ، نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن .
راههای بسیار زیادی برای جذب گردشگران وجود دارد و یکی از این روشها ساختن وسایلی عجیب است که بتوانند به کمک آن گردشگرانی را به خودشان جذب کنند.
این روش دقیقا همان چیزی است که یکی از بزرگترین فروشگاههای پکن در چین از ان استفاده کرده است. این فروشگاه دست به تولید بزرگترین مبل دنیا زده است.
این مبل تقریبا ۷۷ برابر بزرگتر از مبلهای معمولی است که هر روز روی آنها استراحت میکنیم و اندازه آن ۶. ۸ متر ارتفاع، ۷. ۷ متر پهنا و ۵ متر عمق است.
این مبل به اندازهای بزرگ است که حداقل ۲۰ نفر میتوانند بدون هیچ مشکلی رو آن بشینند. این روزها این مبل گردشگران بسیار زیادی برای مشاهده و گرفتن عکس یادگاری از این مبل به این فروشگاه سری میزنند.
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت و آن را بالا برد که همه ببینند. بعد، از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: ۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم، ۱۵۰ گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمیدانم دقیقا وزنش چقدر است. اما سوال من این است اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همینطور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمیافتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همینطور نگه دارم، چه اتفاقی میافتد؟
یکی از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد میگیرد.
- حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد دیگری گفت: دستتان بیحس میشود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج میشوند. و مطمئنا کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است، ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند نه.
- پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات میشود و در عوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید اشکالی ندارد؛ اما اگر مدت طولانیتری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگهشان دارید، فلجتان میکنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است؛ اما مهمتر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمیگیرید و هر روز صبح سرحال و قوی بیدار میشوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش میآید، برآیید.
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند. معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. “رضایتکامل”. معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است. معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد. معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.
خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید. خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد.
از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش “زندگی” و “عشق به همنوع” به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد. پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.
یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام. شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام. چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است. چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد. تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم. خانم تامپسون کهاشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.
بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است!
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند! خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
1- آلبرت انیشتن: در کودکی دچار بیماری دیسلسیک بود. یعنی معنی و مفهوم کلمات و عبارات را درست تشخیص نمی داد. معلم آلبرت انیشتن او را عقب مانده ذهنی، غیر اجتماعی و همیشه غرق در رویاهای احمقانه توصیف می کرد، ضمنا وی دوبار در امتحانات کنکور دانشگاه پلی تکنیک زوریخ مردود شد!!
۲- توماس ادیسون: که معلمانش از آموزش او در مدرسه عاجز مانده بودند در تمام طول تحصیل کم ترین نمره ها را از درس فیزیک می گرفت ولی همین شخص بعدها موفق شد بیش از هزار وصد و پنجاه اختراع به جامعه بشریت عرضه کند که بیشتر آنها در زمینه علم فیزیک بوده است!!
۳- بتهون: معلم او می گفت در طول زندگیش “اوچیزی یاد نخواهد گرفت”
۴- پیکاسو: یکی از معروفترین نقاشان جهان بدون کمک و حضور پدرش که در زمان امتحانات کنارش می نشست نمی توانست در درس هایش نمره قبولی کسب کند!!
۵- هیلتون: که مالک بیش از ۳۰۰ هتل در سرتاسر دنیاست در دوران کودکی برای گذران زندگی مجبور بود کف سالنها و هتل ها را طی بکشد!!
۶- جیمز وات: که مخترع ماشین بخار بود فردی کودن توصیفش می کردند!!
۷- امیل زولا: نویسنده بزرگ فرانسوی دانش آموزی تنبل بود که در مدرسه از درس ادبیات معمولا نمره صفر می گرفت!
۸- ناپلئون بنا پارت: مدرسه خود را با رتبه ۴۲ به عنوان یک دانش آموز غیر ممتاز ترک کرد!!
۹- لویی پاستور: در مدرسه یک محصل متوسط بود و در دوره لیسانس در درس شیمی بین ۲۲ نفر رتبه ۲۲ را کسب کرد!
از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
- چه کسی؟
- سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش
سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله می شه، بهش می بخشی؟!
پسره گفت: آره من دلم می خواد ببخشم؛ از سود خودم می بخشم.
به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می گوید.
بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه می فروخته. یک ماه و نیم تحقیق کردند متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛
از او پرسیدم: منو می شناسی؟
گفت: بله! جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا می شناسدتون.
گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می فروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟
گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.
گفتم: حالا می دونی چه کارت دارم؟ می خواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.
جوان پرسید: چه طوری؟
- هر چیزی که بخواهی بهت می دهم. (خود بیل گیتس می گوید این جوان وقتی صحبت می کرد مرتب می خندید)
جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم می دی؟
- هر چی که بخواهی!
- واقعاً هر چی بخوام؟
بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت می دم، من به 50 کشور آفریقایی وام داده ام، به اندازه تمام آن ها به تو می بخشم.
جوان گفت: آقای بیل گیتس نمی تونی جبران کنی!
گفتم: یعنی چی؟ نمی توانم یا نمی خواهم؟
گفت: می خواهی اما نمی تونی جبران کنی.
پرسیدم: چرا نمی توانم جبران کنم؟
جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می خواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی کنه. اصلا جبران نمی کنه. با این کار نمی تونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!
بیل گیتس می گوید: همواره احساس می کنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست.
دكتر مايك پيج و تيم طراحانش خانه اي براي افراد تك نفره طراحي كرده اند كه اين خانه ويژگيهاي خاصي دارد .اين يك خانه دوستدار محيط زيست است در ابعاد 3×3x3 با يك ميز ، دو عدد صندلي ،يك تخت دو نفره كوچك، حمام و سرويس دستشويي و آشپزخانه اي كوچك كه همه در اين فضاي كوچك جاي گرفته اند .برق اين خانه كوچك توسط سنسورهاي تعبيه شده روي شيرواني خانه با انرژي خورشيدي تامين ميشود .
رقابت عجیب جذب زنبور، در تاریخ 16 جولای 2011 در شائویانگ چین برگزار شد. مسابقه دهندگان تنها با یک شلوارک روی ترازو ایستادند و با استفاده از یک زنبور ملکه سعی در جذب دیگر زنبورها دور بدنشان کردند. وانگ دالین 42 ساله، با جذب 26 کیلوگرم زنبور در عرض 60 دقیقه لی کونگ جیانگ را با 9/22 کیلوگرم شکست داد.
طوفان عبارتست از آشفتگی شدید جوی و اختلال شدید فشار هوا. گاه بر اثر برخورد دو جبهه هوای سرد و گرم، طوفانی به وقوع میپیوندد که میتواند موجب قطع درختان، خرابی ساختمانها و شکستن شیشهها شود. گردباد در نقاط مختلف به صورت تندباد، گردباد دریایی یا گردباد خشکی ظاهر میشوند. وقوع طوفان اغلب با بارانهای شدید و سیلآسا همراه است.